غرورت نمیذاره برگردی؟؟؟میدونم!
جوابمو نمیدی ؟؟؟میدونم!
سکوت کردی؟؟؟میدونم!
محلم نمیذاری؟؟؟میدونم!
دستاتو بهم نمیدی؟؟؟میدونم!
میرسه اونروزی که میخوای برگردی!گوشیت رو برمیداری"زنگ میزنی
بوق.بوق.بوق برنمیدارم!عصبی میشی!فحش میدی!با خودت میگی غلط کنم دیگه بهش زنگ بزنم
روز سوم از جلوی کوچه مون رد میشی میبینی حجله ی یه بنده خدایی سر کوچه اس!!!
دلت میسوزه.میگی بیچاره جوان بوده.میای نزدیک تر میگی چقدر قیافه اش اشنا میزنه!!
جوان ناکام؟؟نه!اینکه عشق منه!!بالاخره برگشتی؟ببخشید نمیتوانم جلوپات بلندشم.دیدی آخر خرابت شدم
عشقم!چقدر خوشگل شدی!چه مشکی بهت میاد!کاش زودتر میمردم.نه!گریه نکن!یادته روز رفتنت؟
گریه میکردم...التماس میکردم...میگفتم نرو...روزای بعدش چی یادته؟؟یادته التماس میکردم برگردی؟؟؟
اخه گریه نکن دیگه...اخه نمی توانم گریه ات رو ببینم...نمی توانم اشکای قشنگت رو پاک کنم....
اخه نمی توانم بلند شم....چی دارم میشنوم!!!التماس میکنی برگردم؟؟؟عشقم؟؟اروم باش...
میدونم غرورت نذاشت که برگردی......!!!